تهاجم فرهنگی و تبادل فرهنگی
تبادل فرهنگی ملتها در طول تاریخ به شکلی طبیعی وجود داشته و عاملی برای رشد و تعالی مستمر فرهنگ ها بوده است. تبادل فرهنگی برای تازهماندن معارف و حیات فرهنگی بشر امری بسیار ضروری است و جامعه انسانی را در ارتقای ارزشها و پیمودن مسیر سعادت واقعی به پیش میبرد. این جریان فرهنگی دو سویه است و هنگام قوت و توانایی ملتها صورت میگیرد. در این روند، ملتها با هدف ترویج ارزشهای بشری، به تبلیغ ایدهآلها و معیارهای خود میپردازند و نیز عناصر و مفاهیم برجستهی فرهنگهای دیگر را وام میگیرند.
گسترش اسلام در برخی از مناطق جهان، از جمله شرق آسیا، از طریق رفت و آمد مسلمانان ایران به این مناطق، از نمونههای قابل استنادی است که پیامدهای مثبت تبادل فرهنگی را برای جامعهی بشری به خوبی اثبات میکند. در تبادل فرهنگی هدف اصلی باردار کردن و کامل کردن فرهنگ ملی است و از این دیدگاه، تردیدی نیست که در برخورد با فرهنگ غرب نیز تبادل صحیح فرهنگی، منشأ آثار مثبتی خواهد بود (خرم، 1378، ص15).
بنابراین، اساسا تبادل فرهنگی و تهاجم فرهنگی در دو جهت مخالف قرار دارند. تبادل فرهنگی فرایندی متقابل و طبیعی است و با رضایت طرفین صورت میگیرد؛ ولی تهاجم فرهنگی یک طرفه، غیرداوطلبانه و سلطهگرانه است و اهداف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حتی نظامی دارد. معرفی، انتقال و جایگزینی ارزشها در تهاجم فرهنگی طبیعتا تحمیلی است. در واقع در تبادل فرهنگی، هدف به روز کردن و کامل کردن فرهنگ ملی است، ولی در "تهاجم فرهنگی" هدف ریشهکن کردن و از بین بردن فرهنگ ملی است (سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، 1373، ص 19ـ20).
قابل توجه است که فرهنگپذیری با میل و به دلخواه یا تعامل فرهنگی، زمانی میسّر است که هیچگونه نابرابری اجتماعی یا سیاسی بین دو فرهنگ وجود نداشته و هیچکدام برتری مادی یا معنوی نسبت به دیگری نداشته باشند. در مقابل، در سایهی برتری تکنولوژی، قدرت نظامی، امکانات بیشتر اقتصادی و فنی، و برنامهریزی سیاسی است که تسلط پدیدههای فرهنگی یک جامعه بر دیگری انجام میگیرد (روح الامینی، 1372، ص101).
در مجموع میتوان گفت که: در تبادل فرهنگی سه اصل گزینش ،تحلیل و جذب و اصل تولید فرهنگی، مد نظر متولیان فرهنگی یک جامعه است و این افراد برای زنده و پویا نگه داشتن فرهنگ خودی، عناصر فرهنگ بیگانه را بررسی و عناصر مثبت آن را گزینش و پس از تحلیل و تعیین تناسب آن با فرهنگ بومی، آن را جذب میکنند و به شکل عنصری از فرهنگ خودی درمیآورند (فیاض، 1372، ص 42ـ43 و افتخاری، 1377، ص 70ـ73).
به طور خلاصه، تفاوت تهاجم فرهنگی و تبادل فرهنگی را میتوان در موارد ذیل دانست:
1. در تهاجم، هدف تخریب است، اما در تبادل فرهنگی هیچ کدام از دو فرهنگ قصد تخریب فرهنگ مقابل را ندارد و هدف انتقال و نشر فرهنگی است.
2 ـ در تهاجم، یک ملت برای جایگزینی فرهنگ خود، به نحوی ظالمانه سعی در ریشهکنی فرهنگ مقابل دارد، اما در تبادل فرهنگی چنین نیست.
3 ـ در تبادل فرهنگی، همواره جنبههای مثبت و انسانی مطرح است؛بدین معنا که دو طرف قصد بارور کردن، تکامل بخشیدن و ارتقای یکدیگر را دارند؛ در حالی که در تهاجم فرهنگی اهدافِ خیرخواهانه در میان نیست. بلکه قلع و قمع، ارعاب، بیهویت کردن و ایجاد سلطه، مدنظر است.
4 ـ در تهاجم فرهنگی، قصد استیلا و به طور کلی، غرض سیاسی مأخوذ است و مهاجم اصولاً بقای فرهنگ مقابل را به هیچ عنوان نمیپذیرد.
سیر تاریخی تهاجم فرهنگی در ایران
محققان برآناند که مبدأ تاریخی تهاجم فرهنگی غرب در ایران را باید از آغاز حکومت قاجاریه و کمی قبل از آن فرض کرد؛ زمانی که نادر از دنیا رفت و مملکت ایران دچار آشوب و بینظمی شد و کمپانی هند شرقی تحرکات خود را شدت بخشید (دوانی، 1375؛ ص91). شروع این حرکت با تأسیس مذاهب جعلی، مانند وهابیگری در مذهب اهل سنت، و شیخیگری و بهائیت در مذهب تشیع اشاره کرد. این مذاهب جدید به منظور تغییر در اعتقادات واقعی دین اسلام و ایجاد اختلاف در میان مسلمانان طراحی شدند (همان، ص 91ـ106).
این حرکت در جامعهی ایران از زمان اولین اعزام ایرانیان به غرب برای تحصیل، و بازگشت آنان به کشور، شدت بیشتری به خود گرفت. نخستین ایرانیانی که برای مأموریت و یا تحصیل به غرب سفر کردند، اسیر شبکهی فراماسونری7 غرب شدند؛ تعدادی از آنان چون عسگرخان افشار ارومی و ابوالحسنخان ایلچی حلقهی نوکری غرب را به گوش آویختند و در ازای گرفتن حقوق از بیگانگان، به ترویج غربگرایی و تأمین منافع آنها در ایران پرداختند. مشخصهی تمامی این فرنگرفتگان، خودباختگی در مقابل مظاهر تمدن غرب و ترویج غربگرایی در ایران بود؛ برای مثال، آخوندزاده علت عقبماندگی ایرانیان را دین اسلام و خط عربی میداند (فقیه حقانی، 1375 ص156ـ157 و شفیعی سروستانی، 1372، ص 103ـ121).
با کودتای سوم اسفند 1299 و آغاز سلطنت رضاخان، روشنفکران غربزده شکل جدیدی از تهاجم فرهنگی در ایران ظاهر کردند. رضاخان در طول 20 سال سلطنت خود، انهدام فرهنگ قومی، ملی و اسلامی ایران را بنا نهاد. با توجه به ضعف تواناییهای فکری و علمی او، چنین حرکت حساب شدهای نمیتوانست حاصل درک و بینش وی باشد. او با حضور مستشاران متعدد غربی و همکاری و اقتدار روشنفکران وابسته در دستگاه حکومت خود، تدارک این حرکت ضدفرهنگی را فراهم نمود (کاظمزاده، 1371)؛ برای مثال، حسن تقیزاده که سمبل مدافعان ترویج کامل و بیحد و مرز معیارهای غربی در کشور و گردانندهی اصلی مجلهی شبه روشنفکری کاوه است مینویسد:
"وظیفهی اول همهی وطنپرستان ایران قبول و ترویج تمدن اروپا، بلاشرط و قید، و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و تربیت و علوم و صنایع و زندگی و کل اوضاع فرنگستان است، بدون هیچ استثنا. به سخن دیگر ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً،فرنگی مآب شود و بس (خرم، 1378، ص151).
در مجموع میتوان گفت این استعمار گران بودند که به بهانههای مختلف به منظور تسلط بر کشورهای جهان سوم از این حربه استفاده کردند.
سابقهی تاریخی این فرایند در غرب به بعد از رنسانس و انقلاب علمی در جامعهی اروپا برمیگردد؛ هنگامی که صنعت و علم با شتاب بیشتری رشد یافت و کشورهای صنعتی که از تولیدات، اشباع شده بودند، از یک طرف نیازمند بازارهای جدید مصرف شدند و از سوی دیگر تداوم حیات صنعت غرب، بستگی تام به سوخت و مواد اولیه داشت. در این زمان معقولترین انتخاب برای غرب در خصوص تأمین منابع اولیه و بهدست آوردن بازار مصرف، نزدیکترین منطقه به آنان، یعنی جهان اسلام بود؛ به همین سبب، ذخایر غنی نفتی و بازارهای مصرف این منطقه از جهان، هدف تهاجم آنان قرار گرفت. بدین ترتیب کشورهای اسلامی یکی پس از دیگری با روشهای مختلف سیاسی، نظامی و فرهنگی استعماری در ظاهر استقلال پیدا کردند. شرکتها و صنایع اروپایی در این کشورها رخنه نموده و بازارهای این کشورها را در اختیار گرفتند. برای تثبیت وضع موجود، تنها چارهای که به فکر اندیشمندان و متفکران سیاسی غرب رسید، استفاده از "تهاجم فرهنگی" بود؛ زیرا توسل به نیروی نظامی و زور، برای همیشه راهحل مناسبی برای استیلا نبود و برای مدتهای طولانی نمیشد استثمار را با آن تداوم بخشید.
بههمینسبب استعمارگران از دیدگاهها و نظریات علمی استعماری که زمینهی تهاجم فرهنگی را فراهم میآورد استقبال کردند. کلام معروف سیسیل رودس، یکی از متفکران انگلیسی، شاهدی بر این مطلب است که تهاجم فرهنگی از طرف غرب به شکلی سازماندهیشده و برای حفظ منافع درازمدت آنان صورت گرفته است. او میگوید:
"برای اینکه 40 میلیون جمعیت پادشاهی متحدهی بریتانیا را از یک جنگ داخلی خونین نجات دهیم، باید سرزمینهای جدیدی را به دست آوریم تا مشکل اضافه جمعیت حل شود و بازارهای جدیدی برای کالاهای تولیدشده در کارخانهها و معادن فراهم گردد. همانطور که همیشه گفتهام، "امپراطوری" راهحلی برای مسأله نان و بیکاران است. اگر میخواهید جنگ داخلی نداشته باشید، باید امپریالیست شوید!" (رفیع، 1373، ص115).
به گفتهی یکی از محققان ایرانی، امروزه داعیهی برتریطلبی و تسلط فرهنگ غربی به مرحلهای رسیده است که تحمل هیچ رقیبی را برای خود ندارد:
" در طرح تاریخی غربی شدنِ عالم، مطلب صرفا این نبوده است که فرهنگهای غیرغربی جای خود را به فرهنگ غربی بدهند، بلکه مسئله این بوده است کههر جا و هر قوم که غربی نشود، ناچیز است و این ناچیز، چه در صورت ظاهر و سیمای بشر و چه به صورت اشیا یافت شود، جز این قابلیت ندارد که به تملک و تصرف غرب درآید؛ پس قضیهی غرب این نیست که گروهی سوداگرِ حریصِ متجاوز در جایی پیدا شدهاند و علم وعقلرا وسیلهی تسلط و استیلای خود قراردادهاند. غرب عین این علم و عقل است و در نظر او یک عالم بیشتر وجود ندارد؛ یعنی غیرت غربی به وجود غیر و مغایر مجال نمیدهد، هرچه هست باید غربی بشود یا ازمیان برود" (داوریاردکانی، 1379،ص83).
البته امروزه با تسلط فرهنگ آمریکایی و گسترش آن در کشورهای اروپایی، این هراس به وجود آمده است که این آمریکاییسازی، فرهنگ عامهی اروپا را نیز دستخوش تغییر سازد (استریناتی،8 1380، ص 46ـ50).
برچسب ها :